داستان کوتاه وآموزنده-شعر

فعلا هنوز وبلاگ راه نیفتاده چند روز صبر کنید

داستان کوتاه وآموزنده-شعر

فعلا هنوز وبلاگ راه نیفتاده چند روز صبر کنید

زنجیر عشق

جو با آخرین سرعت از پیچ جاده در حال گذر بود که ناگهان چشمش به خانم مسنی افتاد

که در کنار ماشین پنچر خود به امید کمک ایستاده بود، با عجله ای که جو برای رسیدن به محل کار خود داشت کمک کردن در درجه آخر بود اما او ایستاد و شروع به عوض کردن لاستیک ماشین آن خانم مسن شد بعد از تمام شدن کار خانم وجهی را بابت این کار به جو داد اما او از پذیرفتن پول اجتناب کرد و به آن خانم گفت ( من این کار را به خاطر پول نکردم فقط در قبال آن تو هم جای دیگر به انسانی دیگر کمک کن و نگذار این زنجیر عشق گسسته شود) خانم تشکر کرد سوار ماشین شد و در اولین ایستگاه بین راهی توقف کرد وارد رستوران شد و سفارش غذا داد .پیشخدمت که سفارش را روی میز گذاشت باردار بود و به سختی مشغول انجام کارهای رستوران بود ،بعد از رفتن آ؛ن خانم مسن برای برداشتن پول غذا به سمت میز رفت و با تعجب یادداشتی را دید که آن خانم همراه با 10 دلار اضافه تر گذاشته بود و از غذا تشکر کرده بود ، سارا که به این پول احتیاج داشت خیلی هیجان زده شدو شب هنگامی که همسرش در خواب بود 10دلار را کنار بالشت همسرش با این یاد داشت گذاشت .
دوستت دارم جو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد