-
یه عکس مودبانه از آنجلینا
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 21:55
عکس مودبانه از آنجلینا
-
تلاش برای زندگی
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 21:40
عکس هموطنت رو ببین
-
ارزش انسان2
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 19:57
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس بیست دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این...
-
خواستگاری
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 19:54
مادرش میگفت: "دخترم! بگذار راحتت کنم تمام زندگی آینده ات بستگی به همین چند دقیقه چای آوردن دارد. پایت را که از آشپزخانه گذاشتی بیرون اول خوب همه جا را نگاه کن بعد سرت را پایین بنداز و با صدای آرام بگو سلام! نمیخواهم پشت سر دخترم حرف درست کنند که چقدر خودخواه و بی تربیت بود. یک وقت هول نشوی! رنگت عوض میشود با...
-
پنج صفت مداد
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 15:07
پسرک از پدربزرگ پرسید: پدربزرگ در باره چه می نویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد: درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم! می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی. پسرک از پدربزرگ پرسید: پدربزرگ در باره چه می نویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد: درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن...
-
ارزش انسان
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 15:04
روزی مرد میانسالی که کنار استخر ایستاده بود،زندگی خود رابه خطر انذاخت تا جوانی راکه درآب افتاده بود و دست و پا میزد روزی مرد میانسالی که کنار استخر ایستاده بود،زندگی خود رابه خطر انذاخت تا جوانی راکه درآب افتاده بود و دست و پا میزد ،نجات دهد ... جوان هنگامی که حالش جاآمد،نفس عمیقی کشیدو گفت: " دستتون درد نکنه که...
-
زنجیر عشق
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 14:45
جو با آخرین سرعت از پیچ جاده در حال گذر بود که ناگهان چشمش به خانم مسنی افتاد که در کنار ماشین پنچر خود به امید کمک ایستاده بود، با عجله ای که جو برای رسیدن به محل کار خود داشت کمک کردن در درجه آخر بود اما او ایستاد و شروع به عوض کردن لاستیک ماشین آن خانم مسن شد بعد از تمام شدن کار خانم وجهی را بابت این کار به جو داد...
-
عاقبت دروغ گفتن (طنز)
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 00:01
مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن معشوقه هم که تدریس...
-
در مورد چیزی که مطمئن نیستید بهش افتخار نکنید
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 23:54
چهار تا دوست که ۱۵ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن چهار تا دوست که ۱۵ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره...
-
انشاء دختر۱۰ ساله ای که میخواست فاحشه بشود
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 23:48
از زبان معلم این دانش آموز: مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم ” می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ ” و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاء ها هم...
-
شک به دیگران
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 23:44
یک هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت . متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن...
-
زود قضاوت کردن
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 23:39
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند . او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد . مردی در...